سریال جیران قسمت پنجم سریال جیران قسمت ۵ سریال جیران قسمت 5
سریال جیران قسمت ۵ به کدام سو میرود؟
سریال جیران کندتر از چیزی که فکرش را میکردیم پیش میرود. حالا سه قسمت گذشته و هنوز خبری از ملاقات پادشاه و معشوقه نیست.
از طرفی سارای گرجی به کاخ نرسیده، چشم در چشم سیاوش شد. از آن طرف جیران غم هجران دارد و سیاوش، غم از دست دادن بیبی. بی بی موقع رفتن، انگشتری به او سپرده و رازی که حالا باید پی آن برود.
سیاوش اما در راه بازگشت به تهران، و دیدار یار، با دختری در کاروانسرا روبرو میشود که خود، برای شاه به کاخ برده میشود.
اما آنچه در این قسمت چهارم به نظر میرسد این نیست که بتوان آغاز یک رابطه را برای جیران در کاخ ناصری مشاهده کرد. در حقیقت بیشتر همه اینها مقدمه است و اگر بخواهد تنها ورود جیران به این کاخ این قدر طول بکشد و داستان این قدر کند پیش برود، حالا حالاها باید منتظر جا افتادن سریال باشیم.
پیش از قسمت پنجم قدر مسلم این است که حضور بعضی از بازیگران از قوت برابری با دیگران برخوردار نیست و البته فاصله در میان اینها، شاید ناشی از نسبت فامیلی کارگردان هم باشد!
سریال جیران حالا در قسمت پنجم، نقطه عطفی خواهد داشت که تکلیفش را مشخص خواهد کرد. با اثری جاندار و جذاب روبرو خواهیم شد یا همینجا باید قید ادامه تماشایش را بزنیم؟ شما چه فکر میکنید؟ ... https://www.youtube.com/watch?v=Y9hFQfipCao
پوستر سریال جدید گلدفیلم به تهیهکنندگی فاروق تورگوت منتشر شد.
این یکی از جاهطلبانهترین پروژههای فصل است که انتظار میرود با حضور اوزجان دنیز و اوزگو نامال بمب سریالهای ترکی آینده نزدیک باشد.
اولین قسمت ۱۸ دسامبر پخش میشود.
لونت (اوزجان دنیز) یک سکولار طرفدار آتاتورک است و مریم (اوزگو نامال) در یک فضای فکری محافظهکار زندگی میکند. وقتی صحبت از فرزندی مشترک به میان میآید، قدرت وحدت آنها تماشایی میشود.
ستاره آکباش، هازال تورسان، مرت یازیجیاوغلو، مرت توراک، سلن اوزتورک و شریف ارول هم از بازیگران این پروژه هستند.
دوشنبهها ساعت ۸ شب قرار است پخش شود.
کارگردان آن اومور آتای است و نویسندگیاش را نجاتی شاهین بر عهده داشته است.
...
https://www.youtube.com/watch?v=4vpIFdCj_og
هاکان قهرمانانه، هاکان و چتین را نجات داده و به چوکوروا باز میگرداند.
فیکرت به بیمارستان میرود و روزها بعد حالش خوب میشود و ماجراها را به خاطر میآورد و ماجرا را میفهمد. تحت تاثیر جوانمردی و فردین بازی هاکان قرار میگیرد اما درباره همه چیز سکوت میکند.
هاکان که اعتبار زیادی حالا کسب کرده روی زلیخا تاثیر زیادی میگذارد، او را عاشق تمام عیار خود میکند و از او پیشنهاد ازدواجی در یک کشتی میگیرد.
فکرت این ماجرا را میفهمد، در لحظات آخر با لرسیدن به زلیخا ماجرا را به او میگوید. علت مخالفتش چیست؟ به طور کامل ماجرای لبنان و هویت واقعی هاکان را به او میگوید. زلیخا که افسرده و متعجب است، میرود و یک سیلی در گوش هاکان مینوازد و همه چیز دوباره به هم میخورد.
...
https://www.youtube.com/watch?v=r7CDxgoyPGA
در عمارت، فرایه به زمرد زنگ میزند. او میگوید میخواهد آنها را ببیند. کمی تاقچه بالا میگذارند ولی تصمیم میگیرند همدیگر را ببینند.
زینب بعد از اینکه به هلال سیلی زد، حالا عصبانی و تنهاست.
هلیل هم که عصبانیست به سراغ کشاورزها میرود و برای آنها کُری میخواند. میگوید خبری از زینب نیست و کارهایتان را بکنید.
سلما از اینکه ممکن است نامزدی به هم نخورده باشد خوشحالاست. زینب میرسد و میگوید اسباب کشی کنید. مادرش دستدست میکند. میگوید جایی نمیرویم. مهمان داریم. مادر فیاض قرار است بیاید. در را میزنند. وقتی سلما میرود دم در میبیند وسایل نامزدی و پس از آن را پس فرستادهاند. نامزدی به هم خورده. او غش میکند و از حال میرود.
وضعیت آشفته خانه ادامه پیدا میکند. مادربزرگ که خاطره عُمَر را در خانه جاری میبیند نمیخواهد جایی برود و دچار حمله عصبی میشود.
از آن سو میبینیم که هلیل تابلوی مزرعه اصلانها را خراب میکند و با ماشین از روی آن رد میشود. به خانه میرسد و در میزند. اصلانها در خانه نیستند ولی او وارد میشود. هنوز وسایل را جمع نکرده اند. هلیل به دختر خدمتکار اطمینان میدهد که آنها بیکار نخواهند شد.
در خانه تازه ساکن میشوند. مادربزرگ در میان صحبتهایش خبر ملاقاتش با هلیل را به زینب میگوید و زینب بو میبرد که چه شده که هلیل آن حرف را درباره مرد غریبه و رابطه زناشویی و اینها زده بود.
حالا از یک طرف خدمتکارها جولان میدهند و از طرف دیگر با تماشای هر تصویری، عکسی و جایی، چیزی در هلیل تداعی میشود. از گذشتهاش و برخوردهای بدی که با خانوادهاش شده.
در حالی که خانه در حال خالی شدن است، گوشواره زینب پیدا میشود که در دستان هلیل است. در جیبش میگذارد.
زینب به خانه میرسد و با خشم وارد میشود. خدمتکاران در حال بسته بندی وسایل افراد قدیمی هستند.
بعد از بگومگوهای فراوان، زینب وسایل را بر میدارد و میآورد. مادرش با دیدن کیسههای لباسها عصبانی است.
زینب به مارش میگوید که من برای لبخند مادربزرگم هر کاری میکنم. برایش سوپ میبرد. مادربزرگ هیچ نمیخورد.
هلیل در کافه همکارش را میبیند و پیروزمندانه با هم چای مینوشند.
شبانه، زینب و هلیل روبرو میشوند. در مزرعه است. هلیل میپرسد اینجا چه کار میکنی؟ زینب میگوید آمدهام عذرخواهی کنم. برای همه چیز خیلی متاسفم.
...
https://www.youtube.com/watch?v=18ZsfgkhWSg