سنگ آرزو قسمت ۳
پدر، دخترش را بغل گرفت و گفت دیدی به قولم وفا کردم؟
مادربزرگِ سینان مشغول نقشههای تازه است.جمره را از ترکیه ببرند چون اتفاقات بدی در جریان است که بهتر است نبیند. و مراقب سلامتیاش هم باشند.
نامزد فیدان سر میرسد. به سودا در حیاط برمیخورد به جای فیدان سعی میکند با او گرم بگیرد و با هم قدم بزنند. در حین قدم زدن صدای فیدان، مصطفی و جمره که پنهان شدهاند را میشنوند و فکر میکنند یکی از فراریهای حکومت نظامی اینجاست. در نهایت ماجرا به خیر میگذرد. کنعان در حال زدن مخِ سودا است و فیدان هم آنها را از پشت پنجره میبیند.
کنعان کارت پیشنهاد دوستی به سودا میدهد ولی بعد گندش در میآید کیف پولش مملو از این کارتهاست.
کنعان آمده تا فیدان را به خانه عمهاش ببرد.
آسمان، مادر فیگن به کنعان میگوید پسرم ما کجایی هستیم؟ کنعان میگوید یادم نمیآید. آنها اهل اورفاا هستند. او کنهان را با اقوام قدرتمند قهوهخانهای شان تهدید میکند.
از او میخواهد که صبح بروند به محضر و کارها را شروع کنند.
در محضر مادربزرگ، جمره میگوید بابام نمرده که. ولی فیدان ماستمالی می کند. قرار بر فرار است.
فیدان میآید و میخواهد با ماجدهخانم صحبت کند. میگوید از شما خواهش میکنم من را ببخشید. متوجه اشتباهم هستم. و از اینکه رفت و پدر جمره را در زندان دید عذرخواهی میکند. اجازه میخواهد چند روز به او فرصت بدهند تا عوض شدنش را نشان بدهد.
سودا هم دخالت میکند که تو آدم اهل عذرخواهی نبودی. نکند کاسهای زیر نیمکاسه هست؟ فیدان هم از همه عذرخواهی میکند و میگوید اجازه بدهید بار جمره را من بردارم مدتی از او مراقبت کنم.
ماجده در نهایت رضایت میدهد که امشب فکر خواهد کرد به این موضوع.
کنعان و فیدان در حیاط به هم میرسند و فیدان سرد برخورد میکند و همان دروغها را به او هم میگوید. کنعان هم ماجرای تهدید مادر فیدان را به او میگوید و میگوید بهتر نیست عقد را عقب بیندازیم؟
فیدان میگوید اگر نمیخواهی ازدواج کنی صریح بگو. فیدان از او میخواهد که رو راست باشد. و او هم نم پس نمیدهد.
مصطفی ماجراهای فرار را تعریف میکند و داستانی از گذشته، کشته شدن حسن پسرِ حسین و بونجوک پرندهشان را میبینیم.
کنعان شب را در کنار آب در مینیبوس بادهگساری میکند. دوستش هم همراهش است. موسیقی سنتی ترکی گوش میدهد و کارتهای دعوت به دوستی را به دریا میریزد.
صبح، فیدان بیدار میشود و میبیند مصطفی نیست. مصطفی وارد عمارت شده است و پنهانی به سمت اتاق کودک میرود.
مصطفی به بالین جمره میرود و بعد از او نوبت فیدان است که پیش او بیاید. فیدان میگوید با آن آقا ازدواج نکن من ازش خوشم نمیاد. فیدان از جمره میخواهد که چیزی درباره باباش به کسی نگوید. او میگوید خیلی دوستت دارم. سودا همان لحظه میرسد و میگوید فیگن خوب شد دیدمت. کت نامزدت. چون دیروز سردم شد داد بهم. بهش بده و از طرف من ازش تشکر کن. کارت را هم از کت او در میآورد و به فیدان نشان میدهد.
کنعان با مینیبوس تصادف میکند و به درخت میخورد.
ماجده از رجحان میخواهد امروز جایی نرود چون کار مهمی در پیش دارند.
مصطفی به سراغ کارخانه میرود. مصمم قدم بر میدارد و خشمگین. آنجا سمیح را میبیند و همدیگر را در آغوش میگیرند.از سمیح میخواهد جایی برای او و جمره پیدا کند.
درسیت همان موقع صحبتهایش، یکی دیگر، همانی که قسمت اول دیدیم سمیح را پرت کرد و او افتاد و مرد! حالا نوبت مصطفی شد که او را بزند و میداند که او برادرش را کشته است.
سسپس قصد فرار میکند. پلیس به کارخانه میریزد.
فیدان از قصد ماجده برای سوئیس بردن بچهها آگاه میشود.
کنعان که بازداشت شده به سودا خبر میدهد. سودا هم به بهانهای بیرون میزند. ماجده میگوید هارون همسرش امروز میآید و اتفاقات بدی قرار است بیفتد. رجحان را به خاطر همین نگاه میدارد.
در حالی که رججان مست است، دو پرستار وارد میشوند که رججان را به بیمارستان روانی ببرند. در نهایت بعد از التماسهای او و خواسته سینان ماجرا فعلا منتفی میشود.
کنعان در سلول است که سلول کناری کسی را شکنجه میکنند. اما با وساطت سودا آزاد میشود.
سودا جلوی کلانتری سراغ او میرود. به او میگوید وقتی فیگن را دوست
...
https://www.youtube.com/watch?v=zlfNWgj04Dk